فارسی نهم -

فائزه

فارسی نهم.

لطفا یه داستان کوتاه بگین ک توش حسین و حسن و علی و زهرا و بیمار باشههههه تاجججج میدم هر کی بگهههه لطفاااا😭😭😭😭😭

جواب ها

جواب معرکه

Sadra

فارسی نهم

روزی روزگاری در یک روستای کوچک، پنج دوست به نام‌های حسین، حسن، علی، زهرا و بیمار زندگی می‌کردند. این دوستان همیشه با هم بودند و هر روز ماجراجویی‌های جدیدی را تجربه می‌کردند. یک روز، حسین پیشنهاد داد که به جنگل نزدیک روستا بروند و کمی از طبیعت لذت ببرند. همه با خوشحالی قبول کردند و به سمت جنگل راه افتادند. در جنگل، آن‌ها به دنبال گل‌های زیبا و پرندگان رنگارنگ بودند و از هوای تازه لذت می‌بردند. اما ناگهان، بیمار احساس کرد که حالش خوب نیست. او کمی خسته و بی‌حوصله شده بود. دوستانش بلافاصله متوجه شدند و به او نزدیک شدند. زهرا با نگرانی گفت: 'بیمار، آیا حال خوبی نداری؟' بیمار با لبخند گفت: 'نه، فقط کمی خسته‌ام. شاید بهتر باشد کمی استراحت کنیم.' حسن و علی تصمیم گرفتند که برای بیمار یک جا پیدا کنند تا استراحت کند. آن‌ها زیر درختی بزرگ نشسته و به بیمار گفتند: 'ما اینجا هستیم، تو استراحت کن و ما کمی دورتر بازی می‌کنیم.' زهرا هم کنار بیمار نشست و با او صحبت کرد تا او احساس بهتری داشته باشد. او داستان‌های جالبی از ماجراجویی‌هایشان تعریف کرد و کم‌کم بیمار احساس بهتری پیدا کرد. بعد از مدتی، بیمار دوباره انرژی گرفت و به دوستانش پیوست. آن‌ها با هم خندیدند و بازی کردند و روزی شاد و به یاد ماندنی را سپری کردند. در نهایت، وقتی که به خانه برگشتند، همه متوجه شدند که دوستی و حمایت از یکدیگر چقدر مهم است. آن‌ها فهمیدند که حتی در زمان‌های سخت، با هم بودن می‌تواند همه چیز را بهتر کند. و این‌گونه، حسین، حسن، علی، زهرا و بیمار با خاطراتی شیرین و دوستی‌ای عمیق‌تر به خانه برگشتند. میتونی به جای نام بیمار مثلا بنویسی صدرا:)

سوالات مشابه